جدیدترین اشعار علی و نخبگان شعر ایران

به شعر عشق میورزم و با نفت زندگی میکنم

جدیدترین اشعار علی و نخبگان شعر ایران

به شعر عشق میورزم و با نفت زندگی میکنم

چشمان خونریز

در شهر یکی نیست چو چشمان تو خون ریز
 

من شهر نشابورم و تو لشکر چنگیز
 

ای اشک توام باده و چشم تو پیاله 
 

از زلف تو سرشارم و از چشم تو لبریز
 

پرهیزگران را چه نیازی ست به توبه
 

یا توبه گران را چه نیازی ست به پرهیز
 

هر روز یکی خشت می افتد به سر ما
 

ای سقف ترک خورده ، به یک باره فرو ریز

ای عشق مدد کن

هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد

از دل ما نرود مهر و وفا بدتر شد

مثلا خواستم این بار موقر باشم

و به جای تو بگویم که شما بدتر شد

این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد 

 

 بلکه بر عکس فقط رابطه ها بدتر شد

آسمان وقت قرار من و تو ابری بود

تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد

چاره دارو و دوا نیست که حال بد من

بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد

                                                           

شعری از عبدالحسین انصاری

نام من در گوش سنگینش طنین انداخته

زندگی بر زخم هایش ذرّه بین انداخته

روی لبخندش چروک افتاده انگاری خدا

بر تن آرام اقیانوس چین انداخته

برق صد مینای خوش رنگ است در چشمش بگو!

کِی بر این انگشتر رویا نگین انداخته؟

گاه چون ابرند گاهی آفتاب این دست ها

بارها بر سفره ی ما هفت سین انداخته

مثل آن بیدی که چتر انداخته بر برکه ای

سایه اش را بر سر ما اینچنین انداخته

خسته ای،می دانم از دستم چه رنجی می کشی

اسب اقبالت تو را از روی زین انداخته

آه! من هم خسته ام،برگرد مادر!دیگر آن-

کودک شیطان تفنگش را زمین انداخته